Web Analytics Made Easy - Statcounter

ماندانا سوری، بازیگر سینما و تئاتر با تقدیر از کمک نقدی مردم برای درمانش گفت: تا دیروز تنها بودم اما مردم مهربان ایران با ابراز همدردی و کمک مرا از تنهایی بیرون آورده و امید به زندگی را در من دمیدند.

به گزارش شریان نیوز،ماندانا سوری بازیگری که این روزها خبر مبتلا شدنش به ام.اس و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات این بیماری در رسانه ها منتشر شده است گفت: داستان من و بیماری ام.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اس برمی گردد به سال ۸۸. در این سال برای اولین بار متوجه شدم به این بیماری دچار شدم. درست سر صحنه، زمانی که مقابل سیامک انصاری ایستاده بودم و می خواستم دیالوگ های مربوط به آن صحنه را به زبان بیاورم. یکی از چشمانم تار شد و ندید. صداها را می شنیدم، گروه کارگردانی اعلام می کردند شروع کن، دیالوگ ها را بگو  اما من خشکم زده بود. ترسیده بودم. این اولین باری بود که ام.اس خودش را به من معرفی کرد.

 

نمی دانم چرا باید کار به اینجا می‌کشید

وی افزود: بعد از این اتفاق در حالی که شوکه شده بودم به دکتر مراجعه کردم. پزشک از من پرسید دفترچه بیمه تامین اجتماعی داری؟ گفتم دارم و گفت برو و با دفترچه بیمه بیا. رفتم با دفترچه بیمه آمدم و حالا سال‌هاست حتی بدون دفترچه بیمه نیز باید نزد پزشک بروم.

بازیگر سریال قهوه تلخ اظهار داشت: همانطور که گفتم سال ۸۸ به این بیماری مبتلا شدم. جز برخی از همکارانم و نزدیکانم کسی از بیماریم خبر نداشتند. تا اینکه سال ۹۵ برای اولین بار این موضوع را رسانه ای کردم. نمی دانم چرا باید کار به اینجا می کشید که همکارانم، مشکلاتم را در صفحه های اجتماعی خودشان بیان کنند و برای حل مشکلاتم از مردم کمک بخواهند.

وی خاطر نشان کرد: قبول کنید خیلی برایم سخت بود تا قبول کنم و بگذارم همکارانم از مشکلاتم بگویند یا خودم حاضر شوم رو به روی دوربین بنشینم و حقیقت زندگیم را بازگو کنم. شاید اگر پروژه ای به من پیشنهاد می شد، شاید اگر تهیه کنندگان به من کار می دادند هیچ وقت مجبور به همچنین کاری نمی شدم. باید اعتراف کنم کار بسیار سختی بود.

حرف‌هایم را وارونه متوجه شدند

سوری اعلام کرد: زمانی که همکلاسی و همکارم پوریا ذوالفقاری از من خواست اجازه بدهم مشکلات مربوط به بیماری و بیکاری‌ام را رسانه ای کند مخالفت کردم چون از ترحم خوشم نمی آمد. از اینکه خنده را از لبان مردم بگیرم حتی برای لحظه ای، خوشم نمی آمد اما با صحبت هایی که شد و مشورت هایی که انجام گرفت دلم به این کار رضایت داد.

بازیگر سریال شوخی کردم ادامه داد: بعد از اینکه موضوع رسانه ای شد خیلی ها من را قضاوت کردند. خیلی از حرف هایم به اشتباه و وارونه تعبیر شد. مثالی در این رابطه برایتان می زنم. من هیچ وقت نگفتم بیماری ام باعث بیکاری شد بلکه گفتم پیشنهاد نشدن کار باعث شد بیماری‌ام عود کند. اگر بیکار نبودم می توانستم با مشکلاتم کنار بیایم و حلشان کنم اما در شبکه های اجتماعی این موضوع به گونه ای دیگر مطرح شد. 

همکارانم از مشکلاتم خبر نداشتند

وی افزود: باید تاکید کنم همیشه همکاران بسیار خوبی داشتم و دارم. دوست نداشتم هجمه ای به این دوستان وارد شود. آنها اطلاعی از مشکلات من نداشتند و انتظار نمی رفت بخواهند بدون دانستن اصل ماجرا کمکم کنند. به یاد دارم زمانی سر صحنه سریال قهوه تلخ دو بار راهی بیمارستان و بستری شدم. هر هفته هزینه آمپول من را برخی بازیگران و سایر دوستان می پرداختند. ضمن اینکه سر هر پروژه ای می رفتند شماره من را هم به تهیه کننده می دادند تا کار بگیرم.

بازیگر سریال ویلای من اعلام کرد: من شاگرد زنده یاد حمید سمندریان بودم. استاد همیشه می گفتند قاعده هنر را نباید بهم ریخت. سال ها تئاتر کار کردم و قواعد کار گرفتن در حیطه شبکه نمایش خانگی و یا تلویزیون را نمی دانستم. گاهی اوقات هم واقعا نمی خواستم بدانم و شاید همین باعث شد که نتوانم کار بگیریم.

در حساس‌ترین نقطه سرم پلاک فعال دارم

این بازیگر در ادامه افزود: با این حال که دوست ندارم زیاد درباره بیماری و دردها صحبت کنم اما خود را موظف می دانم باید بگویم در حال حاضر حدود ۱۵ پلاک در سر من وجود دارد. آن هم در نقطه های حساسی چون مخچه، بیش از هشت پلاک در سرم فعال هستند. چیزی که باید درباره ام.اس دانست این است که این بیماری در وجود هر بیمار با بیمار دیگر متفاوت است. همچنین مسائلی که باعث عود بیماری می شود در هر بیمار با بیمار دیگر تفاوت دارد. قرار نیست هر کسی ام.اس داشت فلج شود. کسی هم نمی تواند به صورت مطلق بگوید ام.اس تا کنون بیماری را فلج نکرده و نمی کند. پلاک های فعال در بدترین موقعیت ممکن در بدن من جا خوش کردند.

سوری با تاکید بر اینکه از صمیم قلب از همه کسانی که با او همدردی کردند سپاسگزار است عنوان کرد: شماه کارتی از من منتشر شد، در طول ۴۸ ساعت کاربران زیادی به این حساب پول واریز کردند. همدردی ها را که دیدم تعجب بودم. می دانستم مردم مهربانی داریم اما شوکه شده بودم و فقط به خاطر این همه مهربانی اشک می ریختم.  باورم نمی شد انقدر مردم با من همدردی کرده باشند. من همان ماندانایی بودم که تا دیروز خود را تنها می دیدم. از همه مردم ممنونم.

این بازیگر تئاتر اظهار داشت: شنبه در صفحه شخصی خودم اعلام کردم دیگر نیازی به کمک نیست. قرار بود دیروز بروم و جلوی واریز بیشتر به حسابم را بگیرم اما کمی وضعیت جسمی ام خوب نبود.

برچسب هابازیگر

منبع: شریان

کلیدواژه: بازیگر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت shariyan.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «شریان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۲۷۶۰۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عاشق دوآتشه استقلال؛ التماس می‌‎کردم دستانم را قطع نکنند!

هوادار استقلال که این روز‌ها عکسش در فضای مجازی وایرال شده است گفت: برای شهادت حضرت فاطمه (س) از تیر چراغ برق بالا رفته بودم که پرچم سیاه عزاداری نصب کنم، ناگهان من را برق گرفت و پزشکان گفتند که برای زنده‌ماندن چاره‌ای جز قطع کردن دو دستم ندارند.

به گزارش همشهری آنلاین، اگر اهل فضای مجازی و فوتبالی باشید حتما این روز‌ها تصویر هوادار استقلال را که بدون دست با لباس آبی بر روی سکو‌های ورزشگاه آزادی در حال تشویق تیم محبوب خود است را زیاد دیده‌اید، هواداری که رسول ملایی نام دارد. این عکس به سرعت در فضای مجازی وایرال شد و واکنش جواد نکونام و بازیکنان این تیم را به همراه داشت، آنها از داشتن هواداری، چون رسول به خود بالیدند و با انتشار چهره‌اش در صفحات شخصی‌شان نوشتند: به عشق شما می‌جنگیم ...

ملایی نمونه بارز هوادار متعصبی است که تمام آرزو و رویاهایش را از بام تا شام در رنگ آبی و مستطیل سبز جستجو می‌کند. هواداری که در دنیای مادی با معلولیت دست و پنجه نرم می‌کند، اما در دنیای واقعی این روز‌ها گرمابخش دل‌های استقلالی‌ها است و آنها دستانشان را به دور غیرت و تعصب او قلاب می‌کنند تا حلقه تعصب‌شان شکل بگیرد.

پیدا کردن رسول ملایی آسان نبود، اما هر طور بود او را پیدا کردیم و دقایقی با وی همکلام شدیم، او برایمان از روزی حرف زد که برای نصب پرچم شهادت حضرت فاطمه (س) از تیر چراغ برق بالا رفت، اما برق او را گرفت و زنده ماند. از روز‌هایی حرف زد که التماس می‌کرد تا دستانش را قطع نکنند، اما خوابی دید که او را به آدم دیگری تبدیل کرد، برایمان تعریف کرد چقدر عاشق استقلال است و این تیم برایش از هر چیز و کَس دیگری در دنیا بیشتر اهمیت دارد.

بعد از بازی استقلال و شمس آذر عکس تو در فضای مجازی وایرال شد. عکسی که همه استقلالی‌ها را تحت تاثیر قرار داد، فکرش را می‌کردی تمام صفحات استقلالی عکست را منتشر کنند.

یک اتفاق جذاب و شیرین برایم بود، اتفاق که حسابی از آن شگفت زده و خوشحال شدم، البته اگر بخواهم حقیقت را بر زبان بیاورم، وقتی برای تماشای بازی استقلال و شمس آذر قزوین به استادیم آزادی رفتم می‌دانستم این اتفاق خواهد افتاد و عکس‌های من منتشر خواهد شد، اما صادقانه می‌گویم اینکه تمام صفحات و کانال‌های هواداری استقلال عکسم را منتشر کنند و یا جواد نکونام و دیگر بازیکنان تیم استقلال عکسم را در صفحه شخصی‌شان بگذارند و بنویسند به عشق شما می‌جنگیم برایم باور کردنی نبود، احساس غرور کردم، احساس عاشقی که به معشوق خود رسیده است، وقتی مدام در اینستاگرام صفحات را دنبال می‌کردم و عکس خودم را می‌دیدم اشک ریختم، اشک شوق ...

برای اولین بار به ورزشگاه می‌رفتی؟

چطور؟

به این خاطر که اگر باز هم به ورزشگاه رفته بودی خیلی زودتر از اینها عکسی از تو بیرون آمده بود.

سال‌ها بود به ورزشگاه نرفته بودم. سال‌ها پیش از این به ورزشگاه می‌رفتم، روز‌هایی که سالم بودم و دست‌هایم هنوز قطع نشده بود.

خیلی‌ها فکر می‌کردند این موضوع به خاطر بیماری مادرزادی باشد.

نه، تا همین هفت، هشت سال قبل دست داشتم، اما یک اتفاق و حادثه باعث شد تا دست‌هایم قطع شود.

دوست داری درباره اینکه چرا و چه اتفاقی باعث شد تا دست‌هایت را از دست بدهی حرف بزنیم، البته اگر ناراحت نمی‌شوی.

نه، اتفاقا خیلی دوست دارم برایتان تعریف کنم، اما پیش از اینکه بخواهم ماجرای قطع شدن دست‌هایم را تعریف کنم از این بگویم که چرا تصمیم گرفتم روز بازی با شمس آذر قزوین به ورزشگاه بروم.

چرا این تصمیم را گرفتی؟

من استقلالی هستم، عشق به استقلال در تمام بند بند وجودم وجود دارد، با برد‌های استقلال می‌خندم و با شکست‌هایش اشک می‌ریزم، استقلال شرایط حساسی داشت و دارد. لیگ برتر به اوج حساسیت خود رسیده و در روز‌هایی از دست دادن امتیاز می‌تواند سرنوشت قهرمانی استقلال را به خطر بیندازد. تصمیم گرفتم به ورزشگاه آزادی بروم و این پیغام را به مربیان و بازیکنان استقلال بدهم که من و امثال من عاشق شما هستیم، به خاطر ما تلاش کنید، بجنگید و برایمان خاطره‌های خوشی را رقم بزنید.

حالا درباره آن اتفاق حرف می‌زنی، چی شد که دست‌هایت قطع شد؟

ایام شهادت حضرت فاطمه (س) بود، به این حضرت ارادت خاصی دارم، خیلی وقت‌ها و خیلی جا‌ها به او متوسل شده‌ام و از این بزرگوار کمک خواسته‌ام، در اردستان (از شهرستان‌های استان اصفهان) هر سال مراسم عزاداری برگزار می‌کنیم، پرچم‌های مشکی در کنار مسجد محلمان نصب می‌کنم، از تیر چراغ برق بالا رفته بودم که پرچم سیاه عزادری نصب کنم که ناگهان مرا برق گرفت، دیگر هیچی یادم نمی‌آید. بیهوش شدم، مرا از اردستان با آمبولانس به بیمارستانی در استان اصفهان بردند، معجزه شده بود، زنده ماندم، اما روی تخت بیمارستان افتاده بودم و چشمانم هیچ کجا را نمی‌دید، درد شدیدی داشتم، از شدت درد داد و فریاد می‌کردم، آمپول می‌زدند و چند دقیقه‌ای دردم ساکت می‌شد و دوباره که اثر این آمپول‌ها از بین می‌رفت درد شروع می‌شد، خیلی درد داشتم، خیلی، قابل توصیف نیست، باور کنید همین الان که دارم درباره آن روز‌ها با شما حرف می‌زنم تا مغز استخوانم درد می‌گیرد، دوست داشتم بمیرم، اما این درد‌ها از بین برود، یادم می‌آید آمپول زدند و وقتی آرام شدم آقایی من را صدا کرد و گفت آقا رسول می‌خواهم درباره موضوع مهمی با تو حرف بزنم!

این آقا پزشک معالجت بود؟

بله، چشمانم او را نمی‌دید، اما گفت آقا رسول من پزشکت هستم، باید با تو حرف بزنم، باید از تو برای عمل جراحی اجازه بگیرم، او را نمی‌دیدم، اما صدایش می‌لرزید و با بغض حرف می‌زد، با لکنت گفت: تمام دستانت عفونت کرده و این عفونت هر لحظه شدت بیشتری به خود می‌گیرد و ممکن است به نقاط دیگر بدنت سرایت کند، باید دست‌هایت را قطع کنیم!

راحت قبول کردی؟

نه، داد زدم، گریه کرد، خواهش کردم، التماس کردم، می‌گفتم این اجازه را به تو نمی‌دهم، حق ندارید دست‌هایم را قطع کنید، من دست‌هایم را لازم دارم. اگر دست‌هایم قطع شود چه کار کنم؟ دکتر با گریه من گریه کرد و گفت مجبور هستیم، اگر عفونت پیشرفت کند ممکن است اتفاقات بدتری برایت بیفتد، او مرا دلداری می‌دارد و می‌گفت پسرم باور کن چاره دیگری نداریم، من حاضر هستم هر کاری کنم تا تو دست‌هایت قطع نشود، اما مجبور هستم، آزمایش گرفته‌ام، با خیلی از پزشکان مشورت کرده‌ام، به خدا چاره دیگری نیست، همین که او حرف می‌زد دردم دوباره شروع شد، از شدت درد ناله کردم، آمپول زدم و وقتی درد به طور موقت از بین رفت دکتر را صدا زدم، به او گفتم اگر دست‌هایم را قطع کنید دردهایم خوب می‌شود؟ این درد‌ها امان مرا بریده است، دوست دارم از شدت درد بمیرم؟ دکتر پاسخ داد: چند روز طول می‌کشد، اما راحت می‌شوی و دیگر دردی وجود نخواهد داشت، مرا به اتاق عمل بردند، وقتی می‌خواستند بیهوش کنند دوباره به همان دکتر گفتم یعنی هیچ چاره‌ای نیست؟ قطع کردن دست‌هایم آخرین راه حل است؟ دکتر باز گریه کرد و گفت، به خدا قسم نه، بدجوری دستانت عفونت کرده است، اگر این کار را نکنیم زنده نمی‌مانی! مجبورم رسول جان، مجبورم، این کار برای من سخت‌ترین کار دنیاست، اما به نفع توست، قبول کن که چاره ندارم.

التماس می‌‎کردم دستانم را قطع نکنند | عاشق استقلالم | ماجرای حادثه‌ای که برای هوادار معروف شده آبی‌ها پیش آمد

بعد از دوران نقاهت چه کار کردی، چه کار می‌کنی، هزینه زندگی‌ات را چطور تامین می‌کنی؟

چند هفته‌ای بود که از بیمارستان مرخص شده بودم که در مسجد محلمان همان مسجدی که برق گرفتگی رخ داد حضور داشتم، یک گروه برای ساخت فیلمی آمده بودند، آقایی را دیدم که کارگردان آن مجموعه بود، وقتی مرا دید و ماجرای زندگی‌ام را برایش تعریف کردم موبایلش را از جیبش درآورد و فیلمی را نشانم داد که تحت تاثیرم قرار داد، یک فرد آمریکایی بود که از بدو تولد نه دست داشت و نه پا، اما به خوبی رانندگی می‌کرد، از من پرسید رانندگی بلد هستی و در جواب گفتم نه، گفت تو که دست‌هایت از او بزرگ‌تر است چرا نمی‌خواهی این کار را انجام دهی؟ چرا دوست نداری مثل آدم‌های دیگر کارهایت را انجام دهی، عصر همان روز پیش یکی از دوستانم رفتم و به او گفتم می‌خواهم رانندگی یاد بگیرم! او خندید و گفت رسول این یکی کار را بی خیال شو، تو نمی‌توانی، خودم نوکرت هستم و هر وقت هر کجا خواستی بروی می‌آیم و می‌برمت و می‌آورم، اما مصمم بودم و گفتم خودم باید یاد بگیرم!

یاد گرفتی؟

آره، او وقتی اراده مرا دید تسلیم شد، شب‌ها با هم تمرین رانندگی می‌رفتیم، چند روز اول من فرمان را می‌گرفتم و او دنده را عوض می‌کرد، اما از هفته دوم خودم یاد گرفتم و خیلی راحت فرمان دستم و بود و با دست دیگرم دنده عوض می‌کردم، گواهینامه گرفتم شاید جالب باشد همسرم اهل مشهد مقدس است و وقتی از اصفهان به آنجا می‌رویم خودم پشت فرمان می‌نشینم، اصلا چرا راه دور بروم، وقتی می‌خواستم به تهران بیایم تا در تمرین استقلال شرکت کنم خودم رانندگی کردم.

نگفتی هزینه زندگی‌ات را چطور تامین می‌کنی؟

چند سالی تیمداری می‌کردم، در اردستان تیم داشتم و با فوتبال وقت خودم را می‌گذراندم، اما دو - سه سالی است که دیگر این کار را انجام نمی‌دهم و مسافر کشی می‌کنم.

مسافر کشی؟

آره، برای هزینه زندگی چاره دیگری ندارم، صبح با ماشین از خانه بیرون می‌آیم و تا عصر مسافر کشی می‌کنم، خدا را شکر می‌کنم روزی چند ساعت کار می‌کنم و نان حلال به خانه می‌برم، می‌خواهم وقتی دخترم بزرگ شد به پدرش افتخار کند که هیچ وقت از جنگیدن با سرنوشت خسته نشد و کم نیاورد کاری نکرد که شرمنده او و مادرش شود.

علاقه به استقلال از چه زمانی وارد زندگی شد؟

از همان دوران کودکی، در خانواده ما همه استقلالی هستند، هم محلی‌هایم همین طور و من نیز استقلالی شدم، استقلالی شدن و بودن افتخار است. آبی، بهترین و زیباترین رنگ دنیاست و عاشق استقلال هستم، استقلال را از همه کس و همه چیز بعد از خانواده‌ام بیشتر دوست دارم، همسرم فوتبالی نبود، اما از وقتی با من ازدواج کرد و متوجه شد چقدر به این تیم علاقه دارم و هنگامی که تیم محبوبم شکست می‌خورد چند روز حال و حوصله چیزی ندارم و لب به غذا نمی‌زنم استقلالی شد و وقتی این تیم بازی دارد کنارم می‌نشیند و دعا می‌کند تا برنده شود و من خوشحال شوم.

به تمرین استقلال رفتی و استقبال خوبی از تو به عمل آمد؟

چند روز پیش بود که مسئول کمیته مشوقین باشگاه استقلال به من پیغام داد که هماهنگ می‌کند تا به تهران بیایم و در محل تمرین استقلال حاضر شوم، روز پنج شنبه پیام داد که فردا (جمعه) تماس می‌گیرد تا برای روز شنبه هماهنگ کند، این اتفاق افتاد و با هماهنگی او به تهران آمدم تا در کمپ زنده‌یاد ناصر حجازی حاضر شوم.

برخورد جواد نکونام و بازیکنان استقلال با تو چگونه بود؟

سنگ تمام گذاشتند، برخورد فوق‌العاده‌ای داشتند و یک روز خوب و خاطره‌انگیز برای من و دخترم ثبت کردند که تا پایان عمرم فراموش نمی‌کنم، جواد نکونام با من حرف زد و گفت از تو ممنون هستیم و افتخار می‌کنیم که استقلالی هستی و یک عدد لباس استقلال به من هدیه داد که برایم ارزشمند است.

بازیکنان همه احوالپرسی کردند، سید حسین حسینی وقتی فهمید از کجا آمده‌ام خوشحال شد و گفت هر وقت دوست داشتی به اینجا بیا، استقلال خانه توست و ما به هوادارانی، چون تو افتخار می‌کنیم.

تو به آنها چه گفتی؟

از آنها تشکر کردم، اما می‌خواهم از طریق خبرگزاری ایرنا برای مدیران، مربیان، بازیکنان و هواداران استقلال پیامی داشته باشم.

بگو، چه پیامی؟

دوست دارم استقلال قهرمان لیگ برتر شود، استقلال شناسنامه فوتبال ایران است، استقلال پرافتخارترین تیم ایران در قاره آسیاست، در جهان فوتبال باشگاهی ایران را با استقلال می‌شناسند، از همه مجموعه استقلال خواهش می‌کنم با اتحاد، همدلی و تلاش خود پیام آور شادی برای من و همه استقلالی‌ها باشند، آنها بدانند بسیاری از مردم در شرایطی که مشکلات و چالش‌های زیادی در زندگی‌شان وجود دارد دلخوشی جز فوتبال و استقلال ندارند، با تمام توان خود در زمین حاضر شوند و بدانند قلب من و خیلی‌ها مثل من به عشق آنها می‌تپد.

tags # استقلال سایر اخبار (تصاویر) این گوسفند غول‌پیکر چینی از پورشه هم گران‌تر است! قارچ‌های زامبیِ سریال آخرین بازمانده (The Last Of Us) واقعی هستند! (تصاویر) عجیب و باورنکردنی؛ اجساد در این شهر خود به خود مومیایی می‌شوند آخرین حسی که افراد در حال مرگ از دست می‌دهند، چه حسی است؟

دیگر خبرها

  • هنرمندی که حاضر است برای دفاع از ایران و مردم جانش را فدا کند
  • بازیگر جومونگ بعد از ۱۸ سال چه شکلی شده است؟
  • خود را بدهکار خاک و مردم کشورم می‌دانم/ موسیقی بخشی از دکوپاژ در فیلم‌های کیمیایی است
  • خواص قهوه + تاثیر بر لاغری و عوارض مصرف بیش از حد
  • مردان سلبریتی که فیلر تزریق کرده‌اند
  • واکنش زهره حمیدی به ویدئوی منتشر شده از او روی تخت بیمارستان
  • روایت دو بازیگر زن از تحقیرشان توسط مردم
  • عاشق دوآتشه استقلال؛ التماس می‌‎کردم دستانم را قطع نکنند!
  • واکنش زهره حمیدی به ویدئوی منتشر شده از او روی تخت بیمارستان | برای ۳ ماه قبل است، به سرطان مبتلا شده‌ام اما ...
  • این مواد غذایی سرشار از ویتامین C هستند